فیک جیمین [ آشنایی عجیب ] p2
*از زبان سومین*
امروز اولین روز دبیرستانم بود و خیلی هیجان داشتم... زود از خواب بیدار شدم کیفمو برداشتم و پیاده رفتم تا رسیدم؛ خیلی به خونه نزدیک بود
وقتی رسیدم درجا رفتم توی کلاس و نشستم، هرکس میومد خیلی بد نگاهم میکرد و میرفت سر جاش؛ همه باهم پچ پچ میکردن که یهو یه پسری اومد سلام کرد... بنظر خیلی مودب میومد
جیمین: اوه سلام من پارک جیمینم؛ امم..تاحالا اینجا ندیدمت، تازه واردی؟
سومین: سلام منم جانگ سومینم.. بله امروز اولین روزی هست که میام اینجا
جیمین: خوشبختم
سومین: همچنین
و بعدشم رفت نشست
یکی از بچه ها آروم گفت: چه عجب جیمین با یکی خوش برخورد بود!!
جیمین خیلی عصبی شده بود ولی هیچی نگفت
بعد از کلاس:
بعد کلاس رفتم توی حیاط و شروع کردم به کتاب خوندن که یهو دیدم یکی بالای سرم ایستاده... سرم رو اوردم بالا و گفتم
سومین: مشکلی هست؟؟ اگه مشکلی هست بگو حلش میکنیم
جی یونگ: آره... مشکل خود تویی!!
اهمیتی ندادم و با عصبانیت رفتم سمت خونه
*از زبان جیمین*
دیدم جی یونگ داره به اون تازه وارد گیر میده... وقتی سومین رفت رفتم پیش جی یونگ
جیمین: داشتی چی بهش میگفتی که اون رفت؟!
جی یونگ: ایششش جیمین!! من از اون دختر بدم میاد
جیمین: خب اون چه تقصیری داره؟
جی یونگ: هوفففف اصن ولش کن... من رفتم
*از زبان سومین*
داشتم میرفتم سمت خونه و همینجوری با خودم حرف میزدم
یعنی اون دختر چه مشکلی با من داره... اون اصلا من رو نمیشناسه بعد چجور بهم گفت مشکلم تویی؟
که یهو به خودم اومدم و دیدم جلوی یه گلفروشی نوشته نیاز به نیروی کار داریم... با خودم گفتم بلاخره شانس به روم خندید!! میتونم برم برای مصاحبه ولی اول باید به سونهی و مامانم بگم
امروز اولین روز دبیرستانم بود و خیلی هیجان داشتم... زود از خواب بیدار شدم کیفمو برداشتم و پیاده رفتم تا رسیدم؛ خیلی به خونه نزدیک بود
وقتی رسیدم درجا رفتم توی کلاس و نشستم، هرکس میومد خیلی بد نگاهم میکرد و میرفت سر جاش؛ همه باهم پچ پچ میکردن که یهو یه پسری اومد سلام کرد... بنظر خیلی مودب میومد
جیمین: اوه سلام من پارک جیمینم؛ امم..تاحالا اینجا ندیدمت، تازه واردی؟
سومین: سلام منم جانگ سومینم.. بله امروز اولین روزی هست که میام اینجا
جیمین: خوشبختم
سومین: همچنین
و بعدشم رفت نشست
یکی از بچه ها آروم گفت: چه عجب جیمین با یکی خوش برخورد بود!!
جیمین خیلی عصبی شده بود ولی هیچی نگفت
بعد از کلاس:
بعد کلاس رفتم توی حیاط و شروع کردم به کتاب خوندن که یهو دیدم یکی بالای سرم ایستاده... سرم رو اوردم بالا و گفتم
سومین: مشکلی هست؟؟ اگه مشکلی هست بگو حلش میکنیم
جی یونگ: آره... مشکل خود تویی!!
اهمیتی ندادم و با عصبانیت رفتم سمت خونه
*از زبان جیمین*
دیدم جی یونگ داره به اون تازه وارد گیر میده... وقتی سومین رفت رفتم پیش جی یونگ
جیمین: داشتی چی بهش میگفتی که اون رفت؟!
جی یونگ: ایششش جیمین!! من از اون دختر بدم میاد
جیمین: خب اون چه تقصیری داره؟
جی یونگ: هوفففف اصن ولش کن... من رفتم
*از زبان سومین*
داشتم میرفتم سمت خونه و همینجوری با خودم حرف میزدم
یعنی اون دختر چه مشکلی با من داره... اون اصلا من رو نمیشناسه بعد چجور بهم گفت مشکلم تویی؟
که یهو به خودم اومدم و دیدم جلوی یه گلفروشی نوشته نیاز به نیروی کار داریم... با خودم گفتم بلاخره شانس به روم خندید!! میتونم برم برای مصاحبه ولی اول باید به سونهی و مامانم بگم
۴.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.